غزل شمارهٔ 3489
1. عارفانی که ازین رشته سری یافته اند
2. بی خبر گشته ز خود تا خبری یافته اند
3. سالها مرکز پرگار حوادث شده اند
4. تا ازین دایره ها پا و سری یافته اند
5. چشم این سوختگان آب سیاه آورده است
6. تا ز سر چشمه حیوان خبری یافته اند
7. سالها کف به سر خویش چو دریا زده اند
8. تا ز دریای حقیقت گهری یافته اند
9. بار برداشته اند از دل مردم عمری
10. تا ز احسان بهاران ثمری یافته اند
11. سالها غوطه چو شب در دل ظلمت زده اند
12. تا ز چاک جگر خود سحری یافته اند
13. گر سر از جیب نیارند برون معذورند
14. در نهانخانه دل سیمبری یافته اند
15. بسته اند از دو جهان چشم هوس چون یعقوب
16. تا ز پیراهن یوسف نظری یافته اند
17. دلشان تنگتر از چشمه سوزن شده است
18. تا ز سر رشته مقصود سری یافته اند
19. دست بیداردلان آبله فرسوده شده است
20. تا ازین خانه تاریک دری یافته اند
21. همچو پروانه درین بزم ز سوز دل خویش
22. بارها سوخته تا بال و پری یافته اند
23. مکش از رخنه دل پای تردد زنهار
24. که درین کوچه ز سیمرغ پری یافته اند
25. گرد مجنون نظر باز، غزالان شب و روز
26. چون نگردند، که صاحب نظری یافته اند
27. صائب از گریه مستانه مکن قطع نظر
28. که ز هر قطره اشکی گهری یافته اند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده