غزل شمارهٔ 3797
1. ز ناقصان خرد من کمال می گیرد
2. ز زنگ آینه من جمال می گیرد
3. چه حالت است که دشمن اگر شود ملزم
4. مرا ز شرم تب انفعال می گیرد
5. جنون بهانه تراش است و شوق طفل مزاج
6. ز رقص ذره مرا وجد و حال می گیرد
7. من و متابعت خضر نیک پی، هیهات
8. ز سایه فرد روان را ملال می گیرد
9. به روی آینه از خواب چون شود بیدار
10. نخست دل ز خود از بهر فال می گیرد!
11. کسی است صوفی صافی که خرقه اندازد
12. نه آن فسرده که بر دوش شال می گیرد
13. مرا ز نقش به نقاش چشم افتاده است
14. کجا دل از کف من خط و خال می گیرد؟
15. صفای گوهر دل در قبول آزارست
16. که مهر روشنی از خاکمال می گیرد
17. درون پوست نگنجد خطش ز رفتن حسن
18. که سایه عمر دراز از زوال می گیرد
19. ز هر کجا که غمی پای در رکاب آرد
20. نشان صائب شوریده حال می گیرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده