غزل شمارهٔ 4373
1. از مستی چشم تو چه تقریر توان کرد
2. این خواب نه خوابی است که تعبیر توان کرد
3. با دل نگرانی چه قدر راه توان رفت
4. با پای گرانخواب چه شبگیر توان کرد
5. کوته بود از ساده دلان خامه تکلیف
6. بر صفحه آیینه چه تحریر توان کرد
7. شیرازه سیلاب نگردد خس و خاشاک
8. ما را چه خیال است که زنجیر توان کرد
9. می شبنم تلخ است و جگر ریگ روان است
10. از باده محال است مرا سیر توان کرد
11. گر جوشن تسلیم بود خواب فراغت
12. در کام نهنگ و دهن شیر توان کرد
13. چون اهل دلی نیست درین غمکده صائب
14. درد دل خود را به که تقریر توان کرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده