غزل شمارهٔ 4507
1. دل صاف پروای محشر ندارد
2. که دریاغم از دامن ترندارد
3. بساز ای خردمند با تیره بختی
4. که دریا گزیری ز عنبر ندارد
5. شود تخته مشق هر خاروخس را
6. چو دریا بزرگی که لنگر ندارد
7. شود خشک همچون سبو دست آن کس
8. که باری ز دوش کسی برندارد
9. ز طعن خسان پاک گوهر نترسد
10. رگ لعل پروای نشترندارد
11. دل روشن از انقلاب است ایمن
12. ز طوفان خطر آب گوهر ندارد
13. نخواهد سرگرم دستار صائب
14. که خورشید حاجت به افسر ندارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده