غزل شمارهٔ 4692
1. ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر
2. مرادلی ز دهان تو تنگ میدانتر
3. دلی است در بر من زین جهان پر وحشت
4. ز چشم شوخ تو از مردمان گریزانتر
5. حذر ز خیرگی من مکن که دیده من
6. ز چشم آینه صدپرده است حیرانتر
7. اگرچه در کمر یار حلقه کردم دست
8. همان ز زلف بود خاطرم پریشانتر
9. برآن عذار جهانسوز، قطره عرق است
10. ستاره ای که بود ز آفتاب بخشانتر
11. اگر چه سینه آیینه از غرض پاک است
12. ز دیده تر من نیست پاکدامنتر
13. شد از سفیدی مو بیش بیقراری دل
14. که می شود به دم صبح شمع لرزانتر
15. صلاح خالص ازان کن طلب که طاعت را
16. کند ز دیده خلق از گناه پنهانتر
17. ز سوز عشق رگ جان به تن مرا صائب
18. ز مو برآتش سوزنده است پیچانتر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده