غزل شمارهٔ 4838
1. در جنون فکر سرو سامان ندارد هیچ کس
2. مدعا چون دیده حیران ندارد هیچ کس
3. در دیار ما که روزی ازدل خود می خورند
4. آرزوی نعمت الوان ندارد هیچ کس
5. زیر چرخ نیلگون، چون پسته، آن هم زیر پوست
6. با دل پرخون لب خندان ندارد هیچ کس
7. در دیار ما که جان از بهر مردن می دهند
8. آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس
9. عالمی رفته است از خانه سازی پا به گل
10. فکر خودسازی درین دوران ندارد هیچ کس
11. می شود اوقات مردم صرف در تعمیر تن
12. فکر آزادی ازین زندان ندارد هیچ کس
13. بر ندارد طوق منت گردن آزادگان
14. شکرالله دست در احسان ندارد هیچ کس
15. میوه های سردسیر عقل، صائب نارس است
16. سینه گرم و دل سوزان ندارد هیچ کس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده