غزل شمارهٔ 5137
1. مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
2. مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع
3. چو غنچه دوخته ام کیسه ها به خرده گل
4. به برگ سبز شوم چون زباغبان قانع ؟
5. حلال باد به یعقوب بوی پیراهن
6. که من ز دور به گردم زکاروان قانع
7. خطا چگونه شودتیر من،که گردیم
8. ز صید خویش به خمیازه چون کمان قانع
9. مرا ز خویش درین آسیا چوباری نیست
10. شدم به گردش خشکی زآسمان قانع
11. خوش است لقمه که چشمی نباشد از پی آن
12. به خوردن دل خود گشته ام ازان قانع
13. ز بوسه صلح به پیغام خشک نتوان کرد
14. به نیم جان نشوم زان جهان جان قانع
15. همان ز رهگذر رزق می کشم سختی
16. اگر چه من چو همایم به استخوان قانع
17. به یک دو کف نتوان سیر شد زآب حیات
18. به یک دو زخم زتیغش شوم چسان قانع؟
19. ز زخم خار شود امن بلبلی صائب
20. که شد به رخنه دیوار گلستان قانع
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده