غزل شمارهٔ 5196
1. عاشق سرگشته را از گردش دوران چه باک ؟
2. موج دریا دیده را از شورش طوفان چه باک ؟
3. کشتی بی ناخدا رابادبان لطف خداست
4. موج ازخود رفته را ز بحر بی پایان چه باک ؟
5. سد راه عشق نتواند شدن تدبیر عقل
6. سیل بی زنهار رااز تنگی میدان چه باک ؟
7. نیست وحشت ازغبار تن دل آگاه را
8. پرتو خورشید را از خانه ویران چه باک ؟
9. نیست درکنعان زیوسف دور بوی پیرهن
10. روح بالا دست را از عالم امکان چه باک ؟
11. پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را
12. یوسف بیجرم را از تنگی زندان چه باک ؟
13. فارغند از خصمی اختر ملایم طینتان
14. میوه فردوس را از تیری دندان چه باک ؟
15. از محک پروا ندارد نقره کامل عیار
16. خود حسابان رازروز محشر ودیوان چه باک ؟
17. می کند رسوا ترازو جنس ناسنجیده را
18. مردم سنجیده را ازشکوه در حشر از میزان چه باک ؟
19. نیست گردون منفعل از تلخکامیهای خلق
20. میزبان سفله را از شکوه مهمان چه باک ؟
21. رو نمی تابد ز حرص ازنان سوزن دار، سگ
22. دیده های نرم را از تیزی دربان چه باک ؟
23. شمع می لرزد به جان خویش از بیمایگی
24. شعله پرمایه را ز افشاندن دامان چه باک؟
25. سرو ازبیمهری باد خزان آسوده است
26. صائب آزاده را از سردی دوران چه باک ؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده