غزل شمارهٔ 5899
1. تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم
2. خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم
3. کردم سفر از خویش به آوازه یوسف
4. بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم
5. چون سیل سبکسیر به رخساره پر گرد
6. خار و خس این بادیه را رفتم و رفتم
7. غافل نگذشتم ز سر خار ملامت
8. از آبله هر گام گهر سفتم و رفتم
9. چون عود ز خامی نزدم جوش شکایت
10. بوی جگر سوخته بنهفتم و رفتم
11. نعل سفرم جای دگر بود در آتش
12. در سایه دنیا مژه ای خفتم و رفتم
13. دادند به من عرض متاع دو جهان را
14. جز عبرت از آنها نپذیرفتم و رفتم
15. چون غنچه زباغی که نسیمش دم عیسی است
16. از همت من بود که نشکفتم و رفتم
17. دود از جگر حوصله طور برآورد
18. این داغ جگر سوز که بنهفتم و رفتم
19. هر کس گهری سفت درین بزم چو صائب
20. من نیز ز مژگان گهری سفتم و رفتم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده