غزل شمارهٔ 6108
1. از جفای چرخ نالیدن نمی آید ز من
2. گوش خصم سفله تابیدن نمی آید ز من
3. دست بیعت با توکل داده ام روز ازل
4. از برای رزق کوشیدن نمی آید ز من
5. شمعم اما خانه همسایه از من روشن است
6. بر فروغ خویش چسبیدن نمی آید ز من
7. برنمی خیزد صدا از دست چون تنها بود
8. پیش بی دردان خروشیدن نمی آید ز من
9. خانه صیاد می دانم لباس فقر را
10. خرقه تزویر پوشیدن نمی آید ز من
11. بی میانجی مهربان می خواهم آن دلدار را
12. گل به دست دیگران چیدن نمی آید ز من
13. گر چه دارم صد زبان آتشین چون آفتاب
14. از گناه خویش پرسیدن نمی آید ز من
15. آسمان گو توتیا کن استخوان های مرا
16. رو به خاک عجز مالیدن نمی آید ز من
17. گر چه دارم پنجه شیر ژیان در آستین
18. سینه موری خراشیدن نمی آید ز من
19. ریشه غم، زعفران گردد اگر در سینه ام
20. چون گل تصویر، خندیدن نمی آید ز من
21. در کنار گل چو شبنم جای خود وا می کنم
22. سینه بر خاشاک مالیدن نمی آید ز من
23. داغ را از ننگ مرهم کرده ام صائب خلاص
24. گل به روی مهر مالیدن نمی آید ز من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده