غزل شمارهٔ 6367
1. بوی گل و نسیم صبا می توان شدن
2. گر بگذری ز خویش چها می توان شدن
3. شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
4. بنگر که از کجا به کجا می توان شدن
5. از آسمان به تربیت دل گذشت آه
6. گر درد هست، زود رسا می توان شدن
7. از روی صدق اگر ره مقصود سرکنی
8. گام نخست، راهنما می توان شدن
9. چوگان مشو که از تو خورد زخم بر دلی
10. تا همچو گوی، بی سر و پا می توان شدن
11. چون نور آفتاب سبکروح اگر شوی
12. بی چوب منع در همه جا می توان شدن
13. گر هست در بساط تو مغز سعادتی
14. قانع به استخوان پر هما می توان شدن
15. در دوزخی ز خوی بد خویش، غافلی
16. کز خلق خوش بهشت خدا می توان شدن
17. زنهار تا گره نشوی بر جبین خاک
18. در فرصتی که عقده گشا می توان شدن
19. دوری ز دوستان سبکروح مشکل است
20. ورنه ز هر چه هست جدا می توان شدن
21. اوقات خود به فکر عصا پوچ می کنی
22. در وادیی که رو به قفا می توان شدن
23. صائب در بهشت گرفتم گشاده شد
24. از آستان عشق کجا می توان شدن؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده