سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 118

1. من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد

2. چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمی‌گنجد

3. ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر

4. به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمی‌گنجد

5. بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت

6. چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمی‌گنجد

7. به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم

8. سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمی‌گنجد

9. همه شب، دوست می‌گردد، به گرد گوشه دلها

10. که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمی‌گنجد

11. حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب

12. برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمی‌گنجد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همراه من مباش که غیرت برند خلق
* در دست مفلسی چو ببینند گوهری
شعر کامل
سعدی
* پای سرو از قد رعنای تو در گل می‌رفت
* خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودی
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* به گفتگو نتوان اهل حال شد صائب
* خموش باش و سخن را مکن دراز اینجا
شعر کامل
صائب تبریزی