غزل شمارهٔ 216
1. دل ز وصل او نشان بینشانی میدهد
2. جان به دیدارش امید آن جهانی میهد
3. جوهر فر دهانش طالب دیدار را
4. بر زبان جان جواب « لن ترانی» میدهد
5. جز سرشک لاله رنگم در نمیآید به چشم
6. کو نشانی زان عذار ارغوانی میدهد
7. دیده بر راه صبا دارم که از خاک رهش
8. میرسد وز گرد راهم ارمغانی میدهد
9. زندگی از باد مییابم که او در کوی دوست
10. میشود بیمار وز آنجا زندگانی میدهد
11. نرگسش در عین مستی دم به دم چشم مرا
12. ساغری از خون لبالب، دوستگانی میدهد
13. زخم شمشیر تو را میرم که در هر ضربتی
14. جان سلمان را حیات جاودانی میدهد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده