غزل شمارهٔ 217
1. یار دل میجوید و عاشق روانی میدهد
2. چون کند مسکین در افتادست و جانی میدهد؟
3. چون نمیافتد به دستش آستین وصل دوست
4. بر در او بوسهای بر آستانی میدهد
5. گفت: لعلت میدهم کام دلت، باری مرا
6. گر نمیبخشد لبت کامی، زبانی میدهد
7. با وصالش میتوانم جاودان خوش زیستن
8. گر فراق او مرا یکدم امانی می دهد
9. گو برون کن جان و دل هرکس که او چون جام می
10. میرود خود را به دست دلستانی میدهد
11. گفتمش موی تو بر زانو چه آید هر زمان؟
12. گفت: پیشم شرح حال ناتوانی میدهد
13. گفتم: از من هیچ ذکری میرود در حلقهاش؟
14. گفت: سودا بین که تشویش فلانی میدهد
15. غم مخور سلمان به غم خوردن که چرخ از خوان خویش
16. هر همایی را که بینی استخوانی میدهد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده