غزل شمارهٔ 252
1. در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش
2. میکشیدند مرا چون سر زلف تو به دوش
3. دیدم از باده نوشین و لب نوش لبان
4. بزم رندان خرابات پر از «نوشانوش»
5. قصه حال پریشان من امشب زغمت
6. به درازی چو سر زلف تو بگذشت ز دوش
7. عاقلا پند من بیدل بیهوش مده
8. می به من ده که ندارم سر عقل و دل و هوش
9. در خرابات مغان دلق مرقع نخرند
10. برو ای خواجه برو دلق مرقع بفروش
11. جامه زرق و لباسات در این ره عیب است
12. آشکارا چه کنی خرقه قبا ساز و بپوش
13. گر چو شمعت بکشد یار از و روی متاب
14. ور چو چنگت بزند دوست ز دستش مخروش
15. آتش شوق رخت جرعه صفت سلمان را
16. آبرو ریخته بر خاک در باده فروش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده