غزل شمارهٔ 303
1. سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین
2. بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین
3. رسته و بسته به دست بت من سنبلتر
4. وز سرش رسته فرو هشته دو صد سنبل چین
5. حلقه در حلقه گره در گره و بند به بند
6. پیچ در پیچ و زره در زره و چین در چین
7. در خطا و ختن ای خسرو خوبان خطا
8. چون تو ترکی نبود در همه چین و ماچین
9. خواستم تا که بچینم ز لبش شفتالود
10. ابرویش گفت: «بچین!» غمزهٔ او گفت: «مچین!»
11. در چنین چین و مچین مانده، اسیرم، چه کنم؟
12. سر زلف بت من مرهم چین بود و مچین
13. حال سلمان به قلم شرح همی دادم و گفت:
14. خار هجرم خور و از باغ وصالم برچین
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده