غزل شمارهٔ 381
1. گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی
2. روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی
3. سایه را گو: با رخ من در قفای خود مرو
4. سرو را گو: با قد من بر کنار جو مروی
5. بلبل ار گل را تقاضا میکند عیبش مکن
6. این چنین وجهی کجا حاصل شود بی گفت و گوی؟
7. دامن افشان خیز و یک ساعت چمان شو در چمن
8. تا بر افشاند چو گل دامن بهار از رنگ و بوی
9. ظاهرا گردیده بودی گوی سیمین غبغت
10. نیستم آیینه آئین کو کند خدمت به روی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده