سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 380

1. تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی

2. که از سجاده برخیزی و در میخانه بنشینی

3. اگر خیزد تو را سودای زلف دوست برخیزی

4. به پای خود به زنجیرش روی دیوانه بنشینی

5. ز باغ او اگر بویی دماغت تازه گرداند

6. هوای باغ نگذارد که در کاشانه بنشینی

7. تو اصلی زاده روحی به وصل خود چه پیوندی

8. چرا از خویشتن بگریزی و با بیگانه بنشینی

9. تو را چون پر طاوسان عرشی فرش می‌گردد

10. کجا شاید که چون بومان درین ویرانه بنشینی؟

11. بیا بر چشم من بنشین جمال روی خود را بین

12. به دریا در شو ار خواهی که با در دانه بنشینی

13. تو خورشیدی کجا شاید که روی از ذره برتابی؟

14. تو خود شمعی چرا باید که با پروانه بنشینی

15. گر او چون شمع در کشتن نشاند در سر پایت

16. نشان مردی آن باشد که تو مردانه بنشینی

17. به فردا دم مده زاهد مرا کافسانه می‌خواهی

18. تو با او تا به کی سلمان بدین افسانه بنشینی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در زلف بتان، مپیچ، ای دل
* کاین رشته سری دراز دارد
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
* جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
شعر کامل
حافظ
* مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
* که کس نمی کند این درد را دوا جز تو
شعر کامل
فروغی بسطامی