غزل شمارهٔ 243
1. روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
2. آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
3. چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین
4. چون طاقت هجرت من درویش ندارم
5. در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم
6. زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم
7. تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست
8. جز سلسله بر دست دل ریش ندارم
9. زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من
10. اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده