غزل شمارهٔ 389
1. از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
2. هر روز همی بینم رنجی و عنایی
3. شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش
4. با پاکبری عشوهدهی شوخ دغایی
5. گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
6. جز آنکه کند با من بیچاره جفایی
7. تا چند کند جور و جفا با من عاشق
8. ناکرده به جای من یکروز وفایی
9. تا چند کشم جورش من بنده به دعوی
10. یعنی که همی آیم من نیز ز جایی
11. دانم که خلل ناید در حشمت او را
12. گر عاشق او باشد بیچاره گدایی
13. گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
14. گوید که مرا هست درین هر دو ریایی
15. خورشید رخست او و سنایی را زان چه
16. چون نیست نصیب او هر روز ضیایی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده