غزل شمارهٔ 414
1. عشق و شراب و یار و خرابات و کافری
2. هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری
3. از راه کج به سوی خرابات راه یافت
4. کفرش همه هدی شد و توحید کافری
5. بگذاشت آنچه بود هم از هجر و هم ز وصل
6. برخاست از تصرف و از راه داوری
7. بیزار شد ز هر چه بجز عشق و باده بود
8. بست او میان به پیش یکی بت به چاکری
9. برخیز ای سنایی باده بخواه و چنگ
10. اینست دین ما و طریق قلندری
11. مرد آن بود که داند هر جای رای خویش
12. مردان به کار عشق نباشند سر سری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده