غزل شمارهٔ 415
1. نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری
2. که چندان لحن میسازد همی نالد ز کم صبری
3. به لحن اندر همی گوید که سبحانا نگارنده
4. که بنگارد چنان رویی بدان خوبی و خوش چهری
5. مسیحادم و موسی کف سلیمان طبع و یوسف رخ
6. محمد دین و آدم رای و خو کرده به بیمهری
7. به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب
8. ضیاء روز و شمع شب شکر لب بر کسان خمری
9. اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند
10. ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده