شمارهٔ 18-در صفت خلوت و تنهایی گوید
1. سلوتی نیست روح را از کس
2. سلوت روح خلوت آمد و بس
3. دهر بد رای و خلق بد بینند
4. راهت این است و مردمان اینند
5. یا به خلوت به خوش دلی تن زن
6. یا بر اینها نشین و جان میکن
7. کی فروشد خرد به رستهٔ جان
8. آب سیساله را به تایی نان
9. مگس و گربه سوی خوان پویند
10. سگ و زاغند کاستخوان جویند
11. گربه از بهر لقمهای به صد خواری
12. میکشد با خروش و با زاری
13. گربه از بهر لقمه جور برد
14. ببر و شیر و پانگ خود بدرد
15. باز شیر درنده در صحرا
16. گورخر را همی درد تنها
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده