غزل شمارهٔ 164
1. عشق از هستی کس عین و اثر نگذارد
2. هیچ صاحب خبری را بخبر نگذارد
3. عشق سلطان غیورست و چو ملکی گیرد
4. اندر آن مملکت از غیر اثر نگذارد
5. آن مبارک قدمست او که چو دستش برسد
6. هیچ بر گردن هستی تو سر نگذارد
7. هستی تست گناه تو و او با همه لطف
8. این گنه تا بنمیری ز تو در نگذارد
9. منزل فقر ترا خانه مات آمد و هست
10. عشق شاهی که از آن خانه بدر نگذارد
11. چون درآمد بدل از دل غم دنیا برود
12. دل که منزلگه عیسیست بخر نگذارد
13. دل آزاد بغوغای علایق ندهد
14. لب قاروره بدندان تبر نگذارد
15. سیف فرغانی نومید مشو از در یار
16. یار در بارگه وصلت اگر نگذارد
17. تو شکر را ز مگس دور کنی وز غیرت
18. او درین مصر مگس را بشکر نگذارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده