شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1108

1. چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمی دانم

2. دل از دلبر نمی یابم می از ساغر نمی دانم

3. برو ای عقل سرگردان زجان من چه می جوئی

4. که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمی دانم

5. شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز

6. چه جای بحر و بر باشد به جز گوهر نمی دانم

7. دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان

8. همی سوزد درون عودم درین مجمر نمی دانم

9. من آن دانای نادانم که می بینم نمی بینم

10. از آن می گویم از حیرت که سیم از زر نمی دانم

11. چو دیده سو به سو گشتم نظر کردم به هر گوشه

12. به جز نور دو چشم خود درین منظر نمی دانم

13. زهر بابی که می خوانی بخوان از لوح محفوظم

14. که هستم حافظ قرآن ولی دفتر نمی دانم

15. برآمد نورسبحانی چه کفر و چه مسلمانی

16. طرین مؤمنان دارم ره کافر نمی دانم

17. به جز یاهو و یا من هو نمی گویم به روز و شب

18. چه گویم چون که در عالم کسی دیگر نمی دانم

19. ندیم بزم آن ماهم حریف نعمت اللهم

20. درون خلوت شاهم برون در نمی دانم

21. هم او صورت هم او معنی هم او مجنون هم او لیلی

22. به غیر از سید و یاران شه و چاکر نمی دانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی
* شکایت از که کنم خانگیست غمازم
شعر کامل
حافظ
* گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
* کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
شعر کامل
حافظ
* در گلستانی که شمشاد تو آید در خرام
* سبزه خوابیده گردد قامت رعنای سرو
شعر کامل
صائب تبریزی