غزل شمارهٔ 1109
1. من ترک می و صحبت رندان نتوانم
2. از جان گذرم وز سر جانان نتوانم
3. گوئی که برو توبه کن از باده پرستی
4. زنهار مگو خواجه که من آن نتوانم
5. بی زاهد و بی صومعه عمری بتوان بود
6. لیکن نفسی بی می و مستان نتوانم
7. صدخانه توانم که به یک دم بگذارم
8. ترک در میخانهٔ رندان نتوانم
9. با عشق در افتادم و تدبیر ندارم
10. در درد گرفتارم و درمان نتوانم
11. راز دل و دلدار نخواهم که بگویم
12. اما چه توان کرد چو پنهان نتوانم
13. با سید رندان خرابات حریفم
14. منکر شدن حال حریفان نتوانم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده