شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1243

1. جان عالم آدم است و دیگران همچون بدن

2. جان عالم خاتمت گر نیک دریابی سخن

3. هرچه باشد آدمی را بنده اند از جان و دل

4. خواه جسم و خواه جان خواهی ملک ، خواه اهرمن

5. نور چشم عالمی از دیدهٔ مردم نهان

6. یوسف مصری ولی پیدا شده در پیرهن

7. روح اعظم گفتمش می گفت مستانه مرا

8. جان من بادت فدا ای جان و ای جانان من

9. دائما جام بقا خواهی که نوشی همچو ما

10. در خرابات غنا مستانه خود را در فکن

11. عاشق و مست و خرابم ساقیا جامی بده

12. مطربا قولی بگو با آشنا جامی بزن

13. بت پرستی می کند با بت پرست اندر جهان

14. من خلیل اللهم و باشم همیشه بت شکن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا
* خاکساری در حصار عافیت دارد مرا
شعر کامل
صائب تبریزی
* تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت
* گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی
شعر کامل
فروغی بسطامی
* گوید تا تو با تویی هیچ مدار این طمع
* جهد نمای تا بری رخت توی از این سرا
شعر کامل
مولوی