شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 207

1. راز دل عشاق به هر کس نتوان گفت

2. این گوهر عشقست بگفتن نتوان سفت

3. در صومعه یک دم نتوانیم نشستن

4. بر خاک در میکده صد سال توان خفت

5. مردانه قدم بر سر مستی بنهادیم

6. به زین لگدی بر سر هستی نتوان کُفت

7. گر دست دهد دولت جاوید بیابیم

8. حاشا که خودی از ره توحید توان رفت

9. گفتم سر زلفش که مگر مشک خطائی

10. پیچید به خود زین سخن و نیک برآشفت

11. جامیست پر از باده و ما مست و خرابیم

12. هرگز نبرد زاهد مخمور ز ما مُفت

13. بشنو سخنی سید ما گر سر وقتست

14. خود خوشتر ازین قول که گفت است و توان گفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* منعم از دلبستگی آزار دنیا می کشد
* تا گهر دارد صدف تلخی زدریا می کشد
شعر کامل
صائب تبریزی
* ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
* مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
شعر کامل
حافظ
* گلش یکسر به رنگ ارغوان بود
* ولیکن با نشاط زعفران بود
شعر کامل
وحشی بافقی