غزل شمارهٔ 208
1. بشنو معانئی که بیان ولایتست
2. دارم نشانئی که نشان ولایتست
3. آب حیات ماست به هر سو که می رود
4. سرچشمه اش ز بهرهٔ خوان ولایتست
5. ملک جهان چو باغ بهاری است تازه شد
6. حکمی به ما رسید که آن ولایتست
7. ایام غم گذشت دگر شاد و خرمیم
8. آمد امام وقت زمان ولایتست
9. بشنو به ذوق گفتهٔ مستانه گوش کن
10. کین قول عاشقان و زبان ولایتست
11. گنجینهٔ ولایت والی دل ولیست
12. جانم فدای اوست که جان ولایتست
13. از خوان نعمت الله ما نعمتی بخور
14. خوش نعمتی بود که ز خوان ولایتست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده