شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 303

1. میر میخانهٔ ما سید سرمستان است

2. رنداگر می طلبی ساقی سرمستان است

3. نور چشم است و به نورش همه را می بینم

4. آفتابی است که در دور قمر تابان است

5. چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

6. تو مپندار که او از نظرم پنهان است

7. گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او

8. بخر ای جان عزیزم که نگو ارزان است

9. گنج اگر می طلبی در دل ما می جویش

10. زانکه گنجینهٔ او کنج دل ویران است

11. دُردی درد به من ده که خوشی می نوشم

12. من دوا را چه کنم درد دلم درمان است

13. رند مستی به تو گر روی نماید روزی

14. نعمت الله طلب از وی که مرا جانان است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز اهل درون باهش ترند آنان که بیرون درند
* اکثر به خاصان می دهد سلطان شراب ناب را
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* از رنگ خون دشمن و از رنگ خنجرش
* گویی همی شقایق و نیلوفر آورد
شعر کامل
امیر معزی
* حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
* فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت
شعر کامل
حافظ