شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 406

1. کنج دل گنجینهٔ عشق وی است

2. این چنین گنجینه بی کنجی کی است

3. هرچه بینی در خرابات مغان

4. نزد ما جام لطیفی پر می است

5. عالمی را عشق می بخشد وجود

6. بی وجود عشق عالم لاشی است

7. آفتاب است او و عالم سایه بان

8. هرکجا آن می رود این در پی است

9. نوش کن آب حیات معرفت

10. تا بدانی عین ما کز وی حی است

11. سِر نائی بشنو از آواز نی

12. کز دم نائی دمی خوش در نی است

13. نعمت الله محرم راز وی است

14. عشق را رازیست با هر عاشقی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شکوفه با ثمر هرگز نگردد جمع در یک جا
* محال است این که با هم نعمت و دندان شود پیدا
شعر کامل
صائب تبریزی
* بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول
* من گوش استماع ندارم لمن یقول
شعر کامل
سعدی
* دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست
* کار زنجیری عشق تو به شمشیر افتاد
شعر کامل
فروغی بسطامی