غزل شمارهٔ 412
1. آتشی ظاهر شد و پیدا و پنهانم بسوخت
2. شمع عشقش در گرفت و رشتهٔ جانم بسوخت
3. از دم گرمم به عالم آتشی خوش در فتاد
4. هرچه بود ازخشک و تر هم این و هم آنم بسوخت
5. عشق جانان آتش است و جان من پروانه ای
6. منتش بر جان من کز عشق او جانم بسوخت
7. عود دل را سوختم در مجمر سینه خوشی
8. از تف آن دامن و کوی گریبانم بسوخت
9. بود گنج معرفت در کنج ویران دلم
10. آتشی افتاد و گنج و کنج ویرانم بسوخت
11. ز آه دل سوزم که آتش می نهد در این و آن
12. جسم و جان بر باد رفت و کفر و ایمانم بسوخت
13. گفته های نعمت الله می نوشتم در کتاب
14. در ورق آتش فتاد و دست و دیوانم بسوخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده