شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 436

1. نور چشم عالمی بر دیدهٔ ما جا گرفت

2. این چنین نور خوشی در جای خود مأوا گرفت

3. سوخته می خواست تا آتش زند در جان او

4. از میان سوختگان خویشتن ما را گرفت

5. عقل مخمور است و ما مست و خراب افتاده ایم

6. در چنین وقتی نباشد عقل را بر ما گرفت

7. ملک دل بگرفت عشقش غارت جان می کند

8. ترک سرمستی درآمد این ولایتها گرفت

9. مبتلائیم و بلا را مرحبائی می زنیم

10. زانکه از بالای او این کار ما بالا گرفت

11. تا به دست زلف او دادم دل سودا زده

12. چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت

13. در سرابستان میخانه حضوری دیگر است

14. لاجرم سید حضوری یافت آنجا جاگرفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
* شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
شعر کامل
حافظ
* آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
* آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
شعر کامل
مولوی
* حال عشاق تو گلهای گلستان دانند
* که به سودای رخت جامه درانند هنوز
شعر کامل
فروغی بسطامی