غزل شمارهٔ 450
1. چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
2. تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
3. ای یار بلای تو مرا راحت جان است
4. جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
5. عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
6. با من نظری کن ز سر لطف و عنایت
7. سریست مرا با تو که با کس نتوان گفت
8. رازیست که پیدا نتوان کرد بدایت
9. ای عقل برو از بر من ، هرزه چه گوئی
10. ترک می و ساقی نکنم من به حکایت
11. عشقست مرا مَحرم و عشقی به کمال است
12. درد است مرا همدم و دردیست به غایت
13. در کوی خرابات مغان مست و خرابم
14. هم صحبت من سید رندان ولایت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده