غزل شمارهٔ 455
1. مائیم و می صحبت رندان خرابات
2. سرگشته در آن کوچه چو رندان خرابات
3. میخانهٔ ما وقف و سبیل است به رندان
4. جاوید به فرمودهٔ سلطان خرابات
5. مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم
6. دل داده و جان نیز به جانان خرابات
7. خوانی است خرابات نهاده بر رندان
8. خوردیم بسی نعمت از این خوان خرابات
9. جمعی ز سر زلف بتی گشته پریشان
10. جمعیت از آن یافت پریشان خرابات
11. ذوقی که دلم راست به عالم نتوان گفت
12. این ذوق طلب کن تو ز یاران خرابات
13. در کوی خرابات نشستیم به عشرت
14. با سید سرمست و حریفان خرابات
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده