غزل شمارهٔ 477
1. آن چنان ذاتی نهان اندر صفت پیدا بود
2. جامع ذات و صفاتش نزد ما اسما بود
3. ز آفتاب حسن او عالم منور شد تمام
4. همچنان روشن بود مجموع عالم تا بود
5. نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکیست
6. بحر می داند که او با ما درین دریا بود
7. ما چنین تشنه به هر سو می دویم از بهر آب
8. ای عجب آبی که ما جوئیم عین ما بود
9. آن یکی در هر یکی کرده تجلی لاجرم
10. هر یکی در ذات خود یکتای بی همتا بود
11. فی المثل یک دایره این شکل عالم فرض کن
12. حق محیط و نقطه روح و دایره اشیا بود
13. مجلس عشقست و سید مست و ساقی در حضور
14. جنت است و هم لقاگر بایدت اینجا بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده