شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 674

1. آفتاب از رخ نقاب مه گشود

2. شب گذشت و روز روشن رو نمود

3. شد منور عالمی از نور او

4. یک ستاره گوئیا هرگز نبود

5. هر چه موجود است از نور ویست

6. خود کجا موجود باشد بی وجود

7. خانقاه و صومعه در بسته شد

8. چون در میخانه ساقی برگشود

9. آتش عشقش دل ما را بسوخت

10. سوخت درد عشق او جانم چه عود

11. گفتهٔ مستانهٔ ما قول اوست

12. عاشقانه این سخن باید شنود

13. نعمت اللهی و از خود بی خبر

14. قدر این نعمت نمی دانی چه سود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شکر خوشست ولیکن حلاوتش تو ندانی
* من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم
شعر کامل
سعدی
* همت بلنددار که با همت بلند
* هر جا روی به توسن گردون سواره ای
شعر کامل
صائب تبریزی
* از دل سنگین لیلی کعبه جان ساختند
* از غبار خاطر مجنون بیابان ساختند
شعر کامل
صائب تبریزی