شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 696

1. گر در طلب اوئی ناگه به برت آید

2. ور گرد درش گردی او در به تو بگشاید

3. گر آینهٔ روشن اندر نظری آری

4. تمثال جمال او در آینه بنماید

5. آن به که تو عمر خود در عشق کنی صرفش

6. چون عمر عزیز تو پیوسته نمی پاید

7. ای عقل تو مخموری ، ما عاشق سرمستیم

8. در مجلس سرمستان وعظ تو نمی یابد

9. در هر چه نظر کردم چون اوست که می بینم

10. اقرار به او دارم انکار نمی شاید

11. تا نور جمال او در دیدهٔ ما بنمود

12. نوری به جز آن نورش در چشم نمی آید

13. گفتار خوش سید هر کس که بخواند خوش

14. آن بزم ملوکانه مستانه بیاراید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به میوه کام جهان چون نمی کنی شیرین
* چو سرو و بید به هر حال سایه گستر باش
شعر کامل
صائب تبریزی
* ندانم قامتست آن یا قیامت
* که می‌گوید چنین سرو روان هست
شعر کامل
سعدی
* امروز که در دست توام مرحمتی کن
* فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
شعر کامل
حافظ