غزل شمارهٔ 718
1. زاهد به سراپردهٔ رندان مگذارید
2. مخمورش از آن مجلس رندان به در آرید
3. بیگانه مباشد بپاشید سر و زر
4. تخمی که توانید در این باغ بکارید
5. هر خم شرابی که سپردید به رندی
6. آرید بر ما و به اهلش بسپارید
7. روشن بتوان دید که نور بصر ماست
8. بر دیده اگر نقش خیالی بنگارید
9. یک دم که ز ما فوت شود بی می و ساقی
10. از عمر مگوئید و حیاتش مشمارید
11. کار همه رندان خرابات برآید
12. بر ما نفسی همت خود گر بگمارید
13. سید ز در میکده مستانه درآید
14. نوریست که پیدا شده پنهانش ندارید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده