شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 740

1. آب چشم ما به هر سو رو نهاد

2. اشک خون آلود ما بر رو نهاد

3. جز خیال روی او نقشی ندید

4. دیدهٔ ما تا نظر را برگشاد

5. تا ببوسد خاک پایش آفتاب

6. بر سر کویش رسید و سر نهاد

7. داد ساقی داد سرمستان تمام

8. زاهد مخمور را جامی نداد

9. ای که گوئی عقل استادی خوشست

10. عقل مزدور است و عشقش اوستاد

11. لحظه ای بی او نمی خواهیم عمر

12. جان ما بی عشق او یک دم مباد

13. نعمت الله رفت یاد او به خیر

14. یاد بادا نعمت الله یاد باد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در بوستان حریفان مانند لاله و گل
* هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
شعر کامل
حافظ
* دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب
* هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
شعر کامل
حافظ
* بر تن چه زنی گلاب و کافور
* این شعله در استخوان گرفته
شعر کامل
حزین لاهیجی