غزل شمارهٔ 760
1. هست هشیار و مست نشناسد
2. آستین را از دست نشناسد
3. از ازل و از ابد بود فارغ
4. او بلی از الست نشناسد
5. رند سرمست جام چون بشکست
6. او درست از شکست نشناسسد
7. بر در میفروش خوش بنشست
8. خاستن از نشست نشناسد
9. عاقل خود پرست مخمور است
10. عاشق می پرست نشناسد
11. آسمان و زمین کجا داند
12. چون که بالا و پست نشناسد
13. نعمت الله در همه عالم
14. غیر آن یک که هست نشناسد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده