غزل شمارهٔ 763
1. او را به خود نبینی او را به او توان دید
2. هر کس که دید او را می دان که آنچنان دید
3. دیده ندید غیرش چندان که گشت و گردید
4. خوش دیده ای که او را در غیر آن توان دید
5. جام جهان نمائی یاری که در نظر داشت
6. او نور چشم مردم در آینه عیان دید
7. سرچشمهٔ حیات است این بحر دیدهٔ ما
8. در چشم ما نظر کن کان بحر می توان دید
9. حکم ولایت ما منشور حضرت اوست
10. توقیع آن نبیند هر کس که آن نشان دید
11. دل دیدهٔ خوشی دید روشن به نور رویش
12. جانان هر دو عالم در جسم و جان روان دید
13. رندی که نعمت الله سرمست بیند او را
14. شاید اگر بگوئی سرخیل عاشقان دید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده