غزل شمارهٔ 808
1. اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
2. و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
3. در این دریای بیپایان در آ با ما خوشی بنشین
4. نشان بینشان پرسی ز نام و از نشان بگذر
5. هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار
6. خیالش نقش میبندی رها کن دل ز جان بگذر
7. خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
8. بهشت جاودان جویی به بزم عاشقان بگذر
9. اگر مست خوشی بینی به چشم خویش بنشانش
10. و گر مخمور پیش آید مبین او را روان بگذر
11. در آ در کنج دل بنشین که دل گنجینهٔ شاه است
12. بجو آن گنج سلطانی ز گنج شایگان بگذر
13. چو سید طالب او شو که مطلوبی شوی چون او
14. طلب کن آنکه میدانی بیا از این و آن بگذر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده