غزل شمارهٔ 850
1. یک نظر در چشم سرمستی نگر
2. تا ببینی نور دیده در نظر
3. ما خراباتی و رند و عاشقیم
4. عاقلانه از سر ما در گذر
5. ایکه می پرسی ز ما و حال ما
6. مستم و از خود نمی دارم خبر
7. از کرم لطفی کن ای ساقی به ما
8. جام پر می آور و خالی ببر
9. حالت رندی و سرمستی ما
10. شهرتی خوش یافته در بحر و بر
11. در دل آن کس که حق گنجیده است
12. کی شود از خلق دلتنگ ای پسر
13. نعمت الله مست و جام می به دست
14. می برد در پای خم عمری به سر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده