غزل شمارهٔ 849
1. یک حقیقت هست ما را در نظر
2. این حقیقت در حقایق می نگر
3. هم حقیقت هم حقایق آن توئی
4. با خود آ گر زانکه هستی با خبر
5. اصل و فرع عالمی ای نور چشم
6. حق طلب فرما و از خود درگذر
7. چون یکی اندر یکی باشد یکی
8. آن یکی در عین اعیان می نگر
9. زر یکی و تنگهٔ زر بی شمار
10. یک حقیقت صورتش بی حد و مر
11. آفتابی تافته بر آینه
12. گشته پیدا فتنهٔ دور قمر
13. بگذر از مخموری ای جان عزیز
14. نعمت الله جوی وان گه باده خور
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده