غزل شمارهٔ 887
1. بندهٔ خود ز خاک ره بردار
2. یک زمانی مرا به من بگذار
3. جان سپاری کنم به دیده و سر
4. گر تو گوئی که جان روا بسپار
5. ای دل ار عاشقی بیا می نوش
6. تا که گردی ز عمر برخوردار
7. ذوق عاقل مجو تو از عاقل
8. روی چون گل به نوک خار مخار
9. کار ما عاشقی و میخواریست
10. دولت این دولتست و کار این کار
11. گنج داری و بینوا گردی
12. کنج دل جوی و گنج را بردار
13. بر سر دار اگر نهی قدمی
14. نعمت الله بود تو را سردار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده