غزل شمارهٔ 886
1. یک هویت در مراتب می نماید صدهزار
2. عارفانه آن یکی در هر یکی خوش می شمار
3. نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکیست
4. آب یک معنی بود هم صورت ناچار چار
5. درشب تاریک امکان نور می بخشد بماه
6. می نماید روز روشن آفتابی بی غبار
7. نقشبندی می کند باری خیال روی او
8. آنچنان خوش صورتی بر نور دیده می نگار
9. مجلس عشق است رندان مست و ساقی درحضور
10. حیف باشددر چنین وقتی که باشی در خمار
11. شکل قوسین از خط محور نماید دایره
12. سر او ادنی طلب کن تا بیابی یار یار
13. عقل و جان و سید و بنده به هم آمیختند
14. آنچنان گنجی که مخفی بود گشته آشکار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده