غزل شمارهٔ 904
1. بیا و پردهٔ هستی برانداز
2. به خاک نیستی خود را درانداز
3. برانداز این بنای خودپرستی
4. ز نو طرحی و فرشی دیگر انداز
5. سرای عقل ، بنیادی ندارد
6. خرابش ساز و بنیادش برانداز
7. سر زلف بتی رعنا به دست آر
8. چو سرمستان به پای او سرانداز
9. چو عشقش مجمری بر آتش انداز
10. تو عود جان روان در مجمر انداز
11. خراباتست و رندان لاابالی
12. بیا ساقی و می در ساغر انداز
13. اگر خواهی که یابی ذوق سید
14. نظر بر معنی صورتگر انداز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده