غزل شمارهٔ 937
1. بحر در جوش است و جانم درخروش
2. عقل می گوید که راز خود بپوش
3. عاقلی می خورد و عقل از دست رفت
4. اوفتاده بی خود و بی عقل و هوش
5. تا ننوشی می ندانی ذوق می
6. ذوق می ، می بایدت می را بنوش
7. خم می در جوش و ساقی در حضور
8. در سرای ما و ما در جست و جوش
9. ساقی ما خرقه می شویدبه می
10. آفرین بر دست او و شستشوش
11. در خرابات مغان مست و خراب
12. می کشندم چون سبو رندان به دوش
13. سید مستان چو می گوید سخن
14. عاشقانه گوش کن یک دم خموش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده