غزل شمارهٔ 999
1. دل صفهٔ صفاست و ما صوفیان دل
2. دل خلوت خداست و ما ساکنان دل
3. یار است در میان و منم در کنار جان
4. یار است در کنار و منم در میان دل
5. هر کس معانی دل و جان کی بیان کند
6. از جان ما شنو به حقیقت بیان دل
7. از اهل دل نشان دلم جو که در جهان
8. جزاهل دل کسی نشناسد نشان دل
9. عقلست در ولایت تن کارساز جان
10. عشقست در ممالک جان پاسبان دل
11. ای جان بیا و بادهٔ صافی ما بنوش
12. از دست ساقئی که بود خاص از آن دل
13. سید چو بلبلی است که در بوستان عشق
14. می سازد این نوای خوش از بوستان عشق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده